تاريخ اين قرن را که بنويسند، فصل اولش را با ما شروع خواهند کرد.
لابد جايي در مقدمه کتاب هم خواهند نوشت که پيش از جنبش ما هم در اين قرن وقايعي رخ داده است، يازدهم سپتامبر، جنگ افغانستان و جنگ عراق. اما همهشان بازمانده از قرن قبل بودند، با گفتماني مانده از آن قرن و با ابزار قرن بيستمي، هواپيما و موشک و گلوله و آن وقت خواهند نوشت که فصل اول را به ما دادهاند براي اينکه فرزند راستين زمان خودمان بوديم و گفتمانمان، گفتمان آغاز هزاره سوم.
همان اوايل کتاب خواهند نوشت که جنبشهاي اجتماعي فرزند فنآوريهاي ارتباطي هستند و همانجا خواهند نوشت که ما نخستين جنبشي بوديم که به تمامي، مسيرهاي ارتباطي نويني که از آغاز اين قرن گسترش يافته بود را به کار بستيم.
شايد همانجا مدخلي باز کنند به اينکه اين ابزارها چگونه ساختار جوامع را تغيير دادند و چطور نگرش دنيا را به طبقات اجتماعي، گردش کار، توليد و توزيع ثروت، رهبري و مديريت اجتماعي و حتي نگرش دنيا به ارزشهاي پايدار انساني را تغيير دادند.
در همان صفحه شايد، عکسي باشد از مخترع اولين نمونه گوشيهاي تلفن همراه و عکسي باشد از بنيانگذاران ويکيپديا، فيس بوک، بلاگر، يوتيوب، پادکست و يا شايد از مجسمه آنها در ميادين اصلي شهرهاي پيشرو جهان و لابد زيرنويس عکس هم خواهد بود:”چهرههايي که جهان قرن بيست و يکم را ساختند”.
همانجا خواهند نوشت که تا پيش از اين، مسيرها يکطرفه بود: کسي مينوشت و روزنامهها چاپ ميکردند و الباقي مردمان ميخواندند، يک نفر حرف ميزد و الباقي مردمان ميشنيدند، يک نفر در صفحه تلويزيون بود و الباقي نگاهش ميکردند، کسي فرمان ميداد و رهبري مي کرد و تودههاي بيشکل در پشت سرش به راه ميافتادند. خواهند نوشت که ساختار جامعه و توزيع اطلاعات و ثروت و قدرت هرمي بود، و بعد خواهند نوشت و لابد پررنگ هم خواهند کرد که فنآوريهاي نوين ارتباطي، جامعه را مسطح کرد. آنقدر به پايههاي هرم توانايي بخشيد که آنها را تا راس بالا کشيد.
اين امکان را فراهم کرد که با هم در ارتباط باشند، خبر بگيرند و خبر بدهند، اطلاعات رد و بدل کنند، بگويند و بشنوند، ببينند و ديده شوند و مسيرهاي تازهاي پيدا کنند که همکاري کنند، توليد فکر کنند، نقد کنند و پيشرفت کنند.
بعد آنوقت بالاي همان صفحه عکس ما را خواهند گذاشت با پرچمهاي سبزمان. خواهند نوشت که ما اولين جنبش اجتماعياي بوديم که رهبرش همهمان بوديم، برنامه ريزش هم همهمان و آن کسي هم که نامش را صدا ميزديم، حداکثر سخنگوي بخشي از مطالبات ما بود.
شايد همانجا کادري هم باز کنند و داخلش بيانيه ميرحسين را که نوشته با توجه به اينکه مردم در نماز جمعه شرکت ميکنند، دعوتشان را مي پذيرد و ميآيد را به عنوان نمونه بگذارند و لابد براي خوانندگان آن دوره توضيح هم بدهند که تا پيش از آن مرسوم بوده که رهبر يک جنبش اعلام کند که مي رود و مردم را دعوت به آمدن کند.
بعد لابد زير فصلي باز ميکنند که چطور جنبشي که مرکز فرماندهي نداشت، انقدر هماهنگ عمل ميکرد، انقدر خوب ايدهها، خواستهها و شعارهايش مطرح ميشد، نقد ميشد، کامل ميشد و بعد يکروز انقدر خوب بيان ميشد که انگار همه اين ميليونها نفر، سالها با هم تمرين کردهاند. شايد همانجا، در نسخه الکترونيکي اين کتاب تاريخ لااقل، لينکي هم باشد به فيلمي از ما که بلندگو فرياد ميزند مرگ بر آمريکا و ما اين همه آدم جواب ميدهيم مرگ بر روسيه. بي آنکه کسيمان از قبل به اين پاسخ فکر کرده باشد، بيآنکه هماهنگ کرده باشيم چنان فرياد ميزنيم که انگار يک دهانيم و يک حنجره.
همانجا خواهند نوشت که ما اولين حزبي بوديم که شوراي مرکزي نداشت، دبيرکل نداشت، شاخه سياسي نداشت. خواهند نوشت حزبي بود با آنارشي کامل که رفتاري کاملا نظاممند داشت. لابد طعنهاي هم خواهند زد به احزاب آنارشيست دهههاي قبل از ما که وجودشان نظاممند بود و رفتارشان آنارشيستي. خواهند نوشت که حزب ما ارگان حزبي نداشت، اما با اين همه مواضعش روشن بود، برنامههايش هم درست تنظيم ميشد. خواستههايمان هم جمعبندي مي شد، نقد ميشد، کامل ميشد و به واضحترين شکلي بيان ميشد.
در همين فصل خواهند نوشت که ما آخرين روزهاي تفنگ و گلوله را زندگي کرديم و نشان داديم که هر کجا که آگاهي و اطلاعات و مسيرهاي کافي براي ارتباط انساني وجود داشته باشد، گلوله بي معني است. لابد عکسي هم خواهند گذاشت از تک گلولهاي در جايي از موزه آزادي ما و زيرنويسش خواهند نوشت “آخرين گلولهاي که از خشاب در آمد”.
ظريفي هم لابد پيدا خواهد شد که حساب کند وزن کل الکترونهاي سازنده وبلاگها و وبسايتهاي ما، چقدر است و حساب خواهد کرد که همهشان باهم يک هزارم وزن يک گلوله هم نميشدند. شايد وزن همه مولکولهاي هواي شعارهاي ما را هم حساب کند، تمام مرگ بر ديکتاتورهايمان، تمام زنداني سياسي آزاد بايد گردد هايمان و آخرش نشان دهد که وزن همهشان با هم، وزن يکي از ديوارهاي زندان اوين هم نمي شده است.
بعد خواهند نوشت که ما تعريف دوبارهاي کرديم از جامعه انساني، از روابط انساني، از جهاني بودن و از زندگي در دهکده جهاني. بعد هرکدام اين تاريخنويسها هم لابد نامي به ما خواهد داد، سادهترينشان لابد خواهد نوشت انقلاب سبز، ديگريشان خواهد نوشت انقلاب سکوت، آن يکي خواهد گفت انقلاب لبخند و لابد کسي اين وسط پيدا خواهد شد که بنويسد انقلاب آگاهي.
منبع: وبلاگ BLOTS
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر