۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

تیتر اول اشپیگل روز آلمان:تجاوزات جنسی و بدار آویختن های لحظه ای در کهریزک

تیتر اول اشپیگل پنجشنبه: زندانیان و خانواذه هایشان از تجاوزات جنسی و بدار آویختن ها و دوباره رها کردن زندانیان قبل از خفگی بعنوان روش های شکنجه در زندانهای ایران خبر میدهند. بسیاری از خانواده ها در هفته های اخیر جسد دختران و پسران خود را در حالی تحویل گرفتند که این اجساد حاکی از شکنجه های بیرحمانه و تجاوز جنسی به آنان بوده است. (عینا ترجمه شده) دانشجوی 21 ساله ای در در نزدیکی دانشگاه تهران دستگیر میشود. زمانیکه دو اتوبوس به بازداشتگاه کهریزک وارد شدند، ده، پانزده نفر نگهبان زندان مانند جنون زدگان به سوی تازه واردان دست بسته حمله ور شدند. لباسشان را از تنشان پاره کردند. برویشان آب ریختند و با کمربند و زنجیر جسم برهنه شان را آش ولاش کردند. جوان دستگیر شده: " بعد از آن دیگر جانی در تنمان نمانده بود. ما از ضعف توان ایستادن روی پایمان را نداشتیم. داستان از اینهم بدتر داشت میشد. تعدادی ازبچه های سلولی که دیگه جای سوزن انداختن توش نبود را ساعتها از پا از سقف آویزان کرده بودند. تعداد دیگری را نیز پایشان را در قیر داغ کرده و سوزانده بودند. جوون ترها رو یه طناب دار به گردنشون انداخته بودند و چند ثانیه طناب را میکشیدند و آویزانشان میکردند و دوباره به زمین می انداختندشان. اول فکر میکردند خواهند مرد و لحظه بعد به زندگی باز میگشتند." این جوان دستگیر شده در ادامه میگوید، بدترین شکنجه اما تجاوزات جنسی بود. از سلول او 3 نفر را بدین شکل شکنجه کرده بودند. شکنجه گران روزی یکبار آنان را میبردند. "صدای فریادشان را میشنیدیم". پس از تجاوز به آنها، یک آمپول مسکن به آنها میزدند و آنها را به سلول برمیگرداندند. با تمام این احوال هم سلولی های وی هم جان سالم بدر میبرند. خود او با دندانهای شکسته، دنده های شکسته در سمت راست سینه و ناشنوایی گوش چپ ازاد میشود. او میگوید:"مهم این که زنده ام" و دوباره میخواهد به تضاهرات برود

توي سرما هم بي‌کاپشني?! - اعتماد ملی - طنز

خوانندگان جان، سلام. در شماره قبل، قسمتي از ترانه معروف «پارميدا» را براي شما به صورت کاملا عميق و علمي واكاوي کرديم.امروز بخشي ديگر از اهداف پليد آن را برايتان نمايان مي‌كنيم. نشانه‌شناسي ابزار دقيقي به ما مي‌دهد تا اشارات و ارجاعات فرامتن اين ترانه را بهتر درک کنيم.
تو سرما هم بي‌کاپشني/تو مانکن بي ساکشني
به راستي غرض‌ورزي و ايستادگي در مقابل خواست مردم تا به کي؟ ترانه‌سرا قصد دارد نپوشيدن کاپشن در فصل سرما را ارزش جلوه بدهد و آن را همطراز مانکن بودن بدون نياز به عمل لاغري «ليپوساکشن» جا بزند. اما چه راز و سري در «کاپشن» نهفته است که اتاق فکري پشت ترانه، چنين خصمانه در مقابل آن موضع گرفته؟ آنان که مهرورزي، عدالت و مبارزه با اشرافيگري را برنمي‌تابند، چه کودکانه و چه ابلهانه نمادهاي اين حرکت عظيم را نهي مي‌کنند. همه مي‌دانيم بيش از چهار سال است که «کاپشن پاييزه سفيد رنگ»، تبديل به نمادي جهاني براي گفتمان آزادگي، عدالت و مبارزه با استکبار شده. همين امر است که ژاژ خاييدن آشوب طلبان را در پي دارد. آقاي «ساسي مانکن» من به شما علاقه دارم، اما شما توي اين سال‌ها خيلي تغيير کرده‌ايد. مگر خود شما نبوديد که توي ترانه «اي جان» از کاپشن تعريف مي‌کرديد: «داره بارون مياد/ چقد بهت مياد/ واي چه بلايي تو کاپشن/تو رفيق خودمي و/ مي‌خرم واست يه کمري فول آپشن» چه بر سر شما آمده؟ مطمئنم به شما اطلاعات غلط داده‌اند که ضد کاپشن شده‌ايد. لياقت شما همين است که سرتان به سقف کوبيده شود.
واسه با من بودن تو طالبي/عجب اغتشاش طلب جالبي
در ترانه‌هاي قبلي عنوان کرديم که مدعيان دروغين اصلاحات، يکسره به دنبال تلقين اين موضوع هستند که اکثريت با آنهاست(همان قضيه اعلام زودرس پيروزي انتخابات توسط آقاي مير حسين موسوي). در اين بيت يک بار ديگر اين ترفند را مشاهده مي‌کنيم. ترانه‌سرا مي‌گويد تو براي همراه من بودن طالب هستي! شکسته نفسي هم بد چيزي نيست‌ها(اين چيز با چيزهاي آقاي موسوي فرق دارد!)
دوس دارم بام بياي پاريس/ يا که بريم جزاير مارماريس
اين بيت سندي ديگر در اثبات رابطه اغتشاشات اخير با کشورهاي غربي را آشکار مي‌کند. وعده اقامت در پاريس و جزاير مارماريس به جوانان فريب خورده در اين ترانه قابل کتمان نيست. شگفتا که تمام بيت‌هايي که در اين چند وقت بررسي کرده‌ايم پرده از رابطه مخملين‌ها با کشورهاي غربي بر مي‌دارد، از چين و روسيه و ونزوئلا تعريف نشده. از اين روست که کذب بودن، ادعاي تصادفي بودن استفاده از اسامي شهرها و کشورها اثبات مي‌گردد. آشوبگران نه تنها ذکر خيري از کشورها دوست دولت نهم نمي‌کنند، بلکه يکجا در ترانه ديگري از ساسي مانکن، روسيه را هم زير سوال مي‌برند. «تو چشات قشنگ تر از مانکن روسي/دوست دارم، عاشقتم خيلي ملوسي» حالا کاري به سخيف بودن مضمون بيت مذکور نداريم.
بين همه باز 20 تو ميشي/ واست ميخرم يه ميتسو بيشي
اگر دقت کرده باشيد، انگشت شمار طرفداران نامزدهاي مغلوب، بچه سال و نوجوان هستند، به همين خاطر سران اغتشاشات با وعده نمره 20 آن هم ميان همه همشاگردي‌ها، آنها را که هنوز در حال و هواي درس و مدرسه و دانشگاه هستند، اغفال مي‌کنند. خريدن يک ميتسوبيشي براي هر فريب خورده، ما را ياد رابطه باندهاي قدرت و ثروت با ناآرامي‌هاي اخير مي‌اندازد. همان قضيه معروف «بلا ملا بلا ملا/ برات مي‌خرم طلا ملا!»
تو پيشي مني و ميوووووووووو/ پس عشوه نريز و بياوووووووو
اين بيت هم در اثبات تئوري خانم فاطمه رجبي، يعني «سگباز و گربه باز بودن طرفداران نامزدهاي اصلاح‌طلب» است. به قول ننه جون من، خرس گنده خجالت نمي‌کشد که در ترانه صداي گربه در مي‌آورد. آخر اين هم شد ترانه؟
ادامه دارد!

مسعود مرعشي

دستگیری یک مادر و دختر و سه زن دیگر در میدان ونک و مشاهدات دیگر - 15 مرداد 88

در میدان ونک به سمت میدان ولی عصر یک ون نیروی انتظامی که روی آن نوشته شده بود "یگان امداد" به شماره پلاک 36412 یک مادر و دختر و سه زن دیگر را دستگیر کردند و آنها را سوار ون کردند و بردند. ماشین ون از میدان ولیعصر به طرف آنها آمد و وقتی که آنجا توقف کرد دو نفر از توی ماشین و دو زن چادری از توی پیاده رو به طرف زنها رفتند و آنها را به سمت ماشین بردند و سوارشان کردند. دختری که همراه مادرش بود داشت چیزی را توی شلوار جینش پنهان میکرد, که فکر میکنم موبایل بود و احتمال دادم که دختر از نیروهای انتظامی عکسی گرفته و بعد آن دو زن چادری به آن ون خبر داده اند و آن ون خودش را رسانده و آنها را دستگیر کرده اند. همراه آن مادر و دختر سه زن دیگر را هم دستگیر کردند که من نتوانستم چهره آنها را ببینم. متاسفانه پیاده رو توی آن ساعت (حدود ساعت 6:30) خیلی خلوت بود و آن زنها هم بدون هیچ گونه اعتراضی به خاطر اینکه از چند جهت چندین نفر آنها را مخاصره کرده بودند سوار ماشین ون شدند.
2 : در خیابان ولیعصر بین میدان ولیعصر و تقاطع شهید بهشتی, یک بنز نیروی انتظامی کنار خیابان نگه داشت و دو نفر با لباسهایی کاملا متفاوت یعنی شاوار جین و تی شرت از دو طرف پیاده رو دویدند و سوار ماشین شدند و رفتند. ما که از کنارشان با ماشین میگذشتیم متوجه بگو بخند های آنها شدیم. آنها نفوذی هایی بودند که هرکدام یک طرف پیاده رو در حال حرکت بودند. و شاید توی آن لحظه پستشان تمام شده بود و یا برای جاسوسی به جای دیگری برده شدند
تمام خیابان ولی عصر مخصوصا از پارک ساعی به سمت شمال پر از عکس موسوی و شعار و علامت وی روی در و دیوار و صندوقهای پستی و جاهای دیگر بود. که خیلی دوست داشتم یک سری عکس از آنها تهیه کنم اما به خاطر حضور پر رنگ نیروهای انتظامی این کار شدنی نبود. اینبار که از خیابان ولیعصر رد شدید به در و دیوار و صندوقهای پستی بیشتر توجه کنید. چند مورد روبانهای سبز را دیدم که دور میله تابلوهای راهنمایی رانندگی بسته شده بود. حتی یک مورد زن و شوهری که با بچه شان و کالسکه اش بیرون آمده بودند به پایین کالسکه روبان سبز بسته بودند. امیدوارم یکی پیدا شود که بتواند بدون هیچ خطری از آن شعارها و علامتها عکس بگیرد و مجموعه ای درست شود چون مطمئنا کنار هم گذاشتن آنها هم باعث دلگرمی همه میشود و هم باعث میشود به این کار بیشتر پرداخته شود.
4 : کمی بعد از تاریک شدن هوا زن و شوهری سوار بر یک موتور سیکلت از پایین خیابان ولیعصر به سمت بالا در حال حرکت بودند که زن پرچم سبزی را بالا نگه داشته بود و همانطور به سمت میدان ونک در حال حرکت بودند. همه ما تعجب کرده بودیم که چطور جرئت کرده اند توی خیابانی که پر از مامور و جاسوس است چنین کاری بکنند.
5 : متاسفانه ما به هرجا که میرسیدیم یا تجمع تمام شده بود و یا بعد از رفتن ما شکل میگرفت برای همین هیچکدام از تجمع هایی که ویدوهاش منتشر شد را ندیدیم. البته خیلی واضح است که عمر این تجمع ها در حد چند دقیقه است و بلافاصله نیروهای انتظامی و دیگر نیروها واکنش نشان میدهند و مردم را مورد لطف و عنایت قرار میدهند
تعداد نیروهای انتظامی که دیروز به میدان ولیعصر آمده بودن کمتر از روز پیشش یعنی 14 مرداد بود ولی باز هم قاب توجه بود. نکته حالب در مورد این نیروها این بود که بعد از ساعتی همه شان توی پیاده رو ها جوری ولو بودند که آدم خنده اش میگرفت. فکر میکنم این بیچاره ها از کار و زندگی افتاده اند. نزدیک دو ماه است که در آماده باش به سر میبرند و به نظرم میرسد که در تمامی این چهار سالی که ا.ن میخواهد رئیس جمهور باشد باید همینطور توی خیابانها حضور داشته باشند چون مردم هرجا که چشم آنها را دور ببیند شروع به شعار دادن میکنند

پیام تسلیت موسوی به مردم کرمانشاه و خانواده شهید کیانوش آسا

قصرنیوز: میرحسین موسوی روز گذشته به مناسبت چهلمین روز شهادت مهندس کیانوش آسا پیام تسلیتی به مردم کرمانشاه وخانواده این شهید منتشر کرد متن این پیام که نسخه ای از آن اختیار قصرنیوز قرار گرفته بدین شرح است : شهادت شهد شیرین رضای حق است اینجانب شهادت کیانوش آسا این بنده برگزیده خدا را به ملت شریف ایران بخصوص مردم مقاوم ونستوه استان کرمانشاه خانواده گرامی وفداکار وبازماندگان محترمش تبریک وتسلیت می گویم و صمیمی ترین درود خود را بر روح پاک او وخون به ناحق ریخته او نثار می کنم. والسلام علی عباد ا... الصالحین میرحسین موسوی خامنه

تاوان نبوغ/ یادداشت عمادالدین باقی برای محمد قوچانی

‌اعتمادملی

عمادالدین باقی

مدت‌ها بود عزم داشتم براي محمد قوچاني يادداشتي بنويسم اما با اين گمان که آن را حمل بر مناسبات خويشاوندي خواهند کرد امساک ورزيدم تا اينکه نوشته‌هاي متعدد ديگران عرضه شد و اينک شائبه‌اي براي يادداشت من به وجود نخواهد آمد.

قوچاني دو شأن دارد: يکي نويسندگي و دوم روزنامه‌نگاري که در هر دو خوش درخشيده و صاحب سبک و ابتکار بوده است. اگر يکي از اين دو شأن را هم داشت براي شهرت و محبوبيت‌اش کافي بود. البته شهرت او با نويسندگي‌اش آغاز شد.در روزهاي پس از دوم خرداد که يادداشت‌هايي مي‌نوشت و البته خصومت‌هايي را نيز در جماعتي بر‌انگيخت و کسي گمان نمي‌کرد اين مقالات از قلم جواني در سن و سال او تراويده است.

مرحله دوم زندگي مطبوعاتي او به عهده‌دار شدن مسووليت‌هايي در مطبوعات باز مي‌گردد. در نويسندگي‌اش چنان خوش قلم و پرمايه مي‌نوشت که يکي از فيلسوفان معاصر در مقاله‌اي قوچاني را فيلسوفي در کسوت روزنامه‌نگار خواند و اين بخش از کاميابي‌هاي قوچاني حاصل وسعت مطالعات اوست. سال‌هاست که روزانه چند ساعت مطالعه جزو لايتجزاي زندگي اوست و هفته‌اي نيست که با انبوهي از کتاب‌هاي تازه نشر در بازار به خانه نيايد و مي‌کوشد از کتاب‌هاي تازه عقب نماند. درباب شأن مطبوعاتي‌اش نيز با وجود اينکه در اين سال‌ها برخي مي‌کوشيدند آن را مسکوت بگذارند.

اما اين روزها همکارانش يا علاقه‌مندانش از نوآوري‌هاي پي‌درپي او در فرم و محتواي نشرياتي که بر عهده داشته است گفته‌اند و نوشته‌اند. نخستين بار که محمد قوچاني را شناختم اواخر1375 بود. مجله‌اي را با عنوان«آن روزهاي خدايي» به مناسبت سالگشت انقلاب تنظيم مي‌کردم و از ارباب قلم مقاله مي‌گرفتم. براي دومين شماره آن که قرار بود نيمه خرداد 1376 منتشر شود سفارش مقاله مي‌دادم. آقاي مهدي غني مقاله‌اي درباره «امپرياليسم ستيزي» به قلم محمد قوچاني داد. نويسنده‌اش را نمي‌شناختم اما تصوري که از او درذهنم نقش بست، مرد حدودا 40 ساله‌اي بود که سابقه مطالعات چپ داشته و تبديل به منتقد تفکر مارکسيستي شده است. اين مقاله با ادبيات چپ به تبيين رويكرد امام خميني در مواجهه با آمريكا پرداخته بود. در آن زمان که ادبيات سنتي انقلاب جذابيتي نداشت، اين نگاه، توجه هر خواننده‌اي را بر مي‌انگيخت. اين مقاله با عنوان تأثير امام خميني در جهان معاصر در مجله حضور خرداد1376 چاپ شد. درباره نويسنده‌اش تحقيق کردم. آقاي حميد انصاري که باور نمي‌کرد نويسنده‌اش جواني کم سن و سال باشد نگران بود که صاحب قلم فردي باشد که در صورت چاپ نام او مورد حمله متوليان‌ مطبوعات قرار گيرد.

يک روز به دفتري در دانشگاه هنر رفتم که نشريات خوش فرم و خواندني منتشر مي‌کرد که ظاهرش فراتر از يک نشريه دانشجويي بود. آنجا آقاي غني، محمد قوچاني را معرفي کرد. جواني 20 ساله و بسيار نحيف و مودب. محمد رهبر نيز همراه او بود. پس از آن بود که آشنايي و همکاري ما آغاز شد. در روزنامه جامعه سر مي‌زد و مجله گوناگون را که با شکل و محتواي گيرايي روي دکه مي‌آمد براي انجام برخي کارها مي‌آورد. آدرس دفتر نشريه را پرسيدم. براي نخستين بار بود که اصطلاح«تحريريه کيفي» را از او شنيدم. کيف دستي‌اش را نشان داد و گفت تحريريه ما و آدرس ما اين است. دريافتم او مطالب را جمع‌آوري مي‌کند و براي انجام کارهاي صفحه‌بندي و ليتوگرافي به دفاتر مختلف مي‌برد و به چاپخانه مي‌سپارد. او نشان داد مي‌توان مجله‌اي را در طراز يک نشريه خواندني بدون تشريفات و دفترو دستک در آورد اما البته با صرف انرژي زياد و فعاليت اجرايي سردبير. در هر شماره نيز خودش مقاله‌اي خواندني داشت. تا اينکه گوناگون به محاق توقيف رفت و قوچاني در روزنامه توس وخرداد و نشاط و عصر آزادگان درگير شد که يکي پس از ديگري توقيف و متنشر مي‌شدند. در اين روزنامه‌ها بود که او با مقالاتش مشهور شد. يک بار دکتر خانيکي از اساتيد برجسته روزنامه‌نگاري ايران که خود نيز يد طولايي در روزنامه‌نگاري داشت، درکتابي که به محمد اهدا کرده بود از او با عنوان«نابغه مطبوعات ايران» ياد کرد.

به همين دليل مي‌خواهم بگويم او تاکنون چندين بار تاوان اين نبوغ را داده است. برخي بر او رشک برده و به گونه‌اي برخورد کرده‌اند و برخي هم در برابر قلم سنجيده از حيث حقوقي و محاسبه‌گر و روشنگر او که به قول يک مقام بلند پايه «قوچاني همه حرف‌هاي خود را با واضح ترين بيان مي‌گويد اما دم به تله نمي‌دهد» به نحو ديگري در مقام آزارش برآمده‌اند. نخستين آن در ارديبهشت 1379 بود که توقيف گسترده مطبوعات رخ داد و روزنامه‌نگاران زيادي بازداشت شدند، او نيز روانه زندان شد. اما حکايت او از همه جالب‌تر بود. او در بازجويي‌هاي خود بايد افشا مي‌کرد چه کساني مقالات‌شان را مي‌نويسند و به امضاي محمد قوچاني به چاپ مي‌رسانند. او مدتي را در سلول انفرادي گذراند تا اين عوامل پشت پرده قوچاني را معرفي کند. در سلول انفرادي برخي پرسش‌هاي بازجويي را همراه با کاغذ به او مي‌دادند تا پاسخ مشروح خود را بنويسد و يکي، دو روز بعد تحويل بازجو بدهد. برخي از پرسش‌ها جنبه فکري و سياسي داشت نه جنبه اتهامي. براي مثال نظر او را درباره جنبش دانشجويي و آينده آن پرسيده بودند. محمد نيز در اوقات تنهايي طاقت فرساي سلول براي فرار از فشار ديوار و زماني که گويي ايستاده است هرچه بيشتر مي‌نوشت کمتر رنج سلول را حس مي‌کرد و دقايقي از اين شرايط وامي‌رهيد، بنابراين پاسخي مشروح مي‌نوشت. هنگامي که بازجويان نوشته‌هاي او را خواندند و مشاهده کردند که در سلول و بدون مشورت و کتاب و در ايزوله کامل او مطالبي قوي تر از مقالات بيرون زندان نوشته است ايمان آوردند آنچه به نام او منتشر مي‌شد حاصل انديشه و قلم خود او بود. اينک آشکار مي‌شد که او مجازات نبوغ خود را مي‌بيند. چرا کساني باور نمي‌کردند که ممکن است کسي در زمينه فيزيک و يک نفر در رياضيات و يکي در شيمي و ديگري هم در قلم و کتابت و سياست و مطبوعات داراي نبوغ باشد؟ گويي باور داشتند، مامي که ساخته‌اند از پرورش نابغه‌ها عقيم است و اگر کسي هم با تلاش و نبوغ خدادادي خود درخشيد گويي از حکم و تقديري که براي جوانان رقم زده‌اند گريخته است. محمد چندي پس از آزادي از زندان از اتهام وارده نيز تبرئه شد.

توقيف مکرر نشرياتي که او سردبيري مي‌کرد تاوان مخاطب گيري سريع و رشد شمارگان آنها بود و آخرين بار هم بازداشتي که اکنون از مرز 50 روز گذشت. بازداشت به اتهام برهم زدن امنيت از طريق شرکت در تجمعات که اين اتهام هيچ اساسي ندارد زيرا او گرچه به گفته همسرش اصل تشکيل اجتماعات را قانوني و حق مردم مي‌دانست اما چنان غرق در کار روزنامه‌نگاري‌اش بود که مجال شرکت در هيچ تجمعي را نداشت. با توجه به شناختي که همگان از او و کارهايش دارند به نظر مي‌آيد دليل اصلي بازداشت قوچاني، اين بار نيز نوشته‌هاي انتقادي او در چند سال اخير بود که هيچ ايراد حقوقي نداشت اما کام جماعتي را تلخ مي‌کرد. قوچاني اگر در يکي از جوامع توسعه يافته مي‌زيست، به خاطر يکي از شئون خويش يا يکي از ابتکارات روزنامه‌نگاري‌اش مدال مي‌گرفت و مغتنم و محترم شمرده مي‌شد اما چرا اينجا بايد کيفر ببيند.

جنبش سبز ما به روایت تاریخ

تاريخ اين قرن را که بنويسند، فصل اولش را با ما شروع خواهند کرد.

لابد جايي در مقدمه کتاب هم خواهند نوشت که پيش از جنبش ما هم در اين قرن وقايعي رخ داده است، يازدهم سپتامبر، جنگ افغانستان و جنگ عراق. اما همه‌شان بازمانده از قرن قبل بودند، با گفتماني مانده از آن قرن و با ابزار قرن بيستمي، هواپيما و موشک و گلوله و آن‌ وقت خواهند نوشت که فصل اول را به ما داده‌اند براي اينکه فرزند راستين زمان خودمان بوديم و گفتمانمان، گفتمان آغاز هزاره سوم.

همان اوايل کتاب خواهند نوشت که جنبش‌هاي اجتماعي فرزند فن‌آوري‌هاي ارتباطي هستند و همانجا خواهند نوشت که ما نخستين جنبشي بوديم که به تمامي، مسيرهاي ارتباطي نويني که از آغاز اين قرن گسترش يافته بود را به کار بستيم.

شايد همانجا مدخلي باز کنند به اينکه اين ابزارها چگونه ساختار جوامع را تغيير دادند و چطور نگرش دنيا را به طبقات اجتماعي، گردش کار، توليد و توزيع ثروت، رهبري و مديريت اجتماعي و حتي نگرش دنيا به ارزش‌هاي پايدار انساني را تغيير دادند.

در همان صفحه شايد، عکسي باشد از مخترع اولين نمونه گوشي‌هاي تلفن همراه و عکسي باشد از بنيانگذاران ويکي‌پديا، فيس بوک، بلاگر، يوتيوب، پادکست و يا شايد از مجسمه آنها در ميادين اصلي شهرهاي پيشرو جهان و لابد زيرنويس عکس هم خواهد بود:”چهره‌هايي که جهان قرن بيست و يکم را ساختند”.

همانجا خواهند نوشت که تا پيش از اين، مسيرها يکطرفه بود: کسي مي‌نوشت و روزنامه‌ها چاپ مي‌کردند و الباقي مردمان مي‌خواندند، يک نفر حرف مي‌زد و الباقي مردمان مي‌شنيدند، يک نفر در صفحه تلويزيون بود و الباقي نگاهش مي‌کردند، کسي فرمان مي‌داد و رهبري مي کرد و توده‌هاي بي‌شکل در پشت سرش به راه مي‌افتادند. خواهند نوشت که ساختار جامعه و توزيع اطلاعات و ثروت و قدرت هرمي بود، و بعد خواهند نوشت و لابد پررنگ هم خواهند کرد که فن‌آوري‌هاي نوين ارتباطي، جامعه را مسطح کرد. آنقدر به پايه‌هاي هرم توانايي بخشيد که آنها را تا راس بالا کشيد.

اين امکان را فراهم کرد که با هم در ارتباط باشند، خبر بگيرند و خبر بدهند، اطلاعات رد و بدل کنند، بگويند و بشنوند، ببينند و ديده شوند و مسيرهاي تازه‌اي پيدا کنند که همکاري کنند، توليد فکر کنند، نقد کنند و پيشرفت کنند.

بعد آنوقت بالاي همان صفحه عکس ما را خواهند گذاشت با پرچم‌هاي سبزمان. خواهند نوشت که ما اولين جنبش اجتماعي‌اي بوديم که رهبرش همه‌مان بوديم، برنامه ريزش هم همه‌مان و آن کسي هم که نامش را صدا مي‌زديم، حداکثر سخنگوي بخشي از مطالبات ما بود.

شايد همانجا کادري هم باز کنند و داخلش بيانيه ميرحسين را که نوشته با توجه به اينکه مردم در نماز جمعه شرکت مي‌کنند، دعوتشان را مي پذيرد و مي‌آيد را به عنوان نمونه بگذارند و لابد براي خوانندگان آن دوره توضيح هم بدهند که تا پيش از آن مرسوم بوده که رهبر يک جنبش اعلام کند که مي رود و مردم را دعوت به آمدن کند.

بعد لابد زير فصلي باز مي‌کنند که چطور جنبشي که مرکز فرماندهي نداشت، انقدر هماهنگ عمل مي‌کرد، انقدر خوب ايده‌ها، خواسته‌ها و شعارهايش مطرح مي‌شد، نقد مي‌شد، کامل مي‌شد و بعد يکروز انقدر خوب بيان مي‌شد که انگار همه اين ميليونها نفر، سالها با هم تمرين کرده‌اند. شايد همانجا، در نسخه الکترونيکي اين کتاب تاريخ لااقل، لينکي هم باشد به فيلمي از ما که بلندگو فرياد مي‌زند مرگ بر آمريکا و ما اين همه آدم جواب مي‌دهيم مرگ بر روسيه. بي آنکه کسي‌مان از قبل به اين پاسخ فکر کرده باشد، بي‌آنکه هماهنگ کرده باشيم چنان فرياد مي‌زنيم که انگار يک دهانيم و يک حنجره.

همانجا خواهند نوشت که ما اولين حزبي بوديم که شوراي مرکزي نداشت، دبيرکل نداشت، شاخه سياسي نداشت. خواهند نوشت حزبي بود با آنارشي کامل که رفتاري کاملا نظام‌مند داشت. لابد طعنه‌اي هم خواهند زد به احزاب آنارشيست دهه‌هاي قبل از ما که وجودشان نظام‌مند بود و رفتارشان آنارشيستي. خواهند نوشت که حزب ما ارگان حزبي نداشت، اما با اين همه مواضعش روشن بود، برنامه‌هايش هم درست تنظيم مي‌شد. خواسته‌هايمان هم جمع‌بندي مي شد، نقد مي‌شد، کامل مي‌شد و به واضح‌ترين شکلي بيان مي‌شد.

در همين فصل خواهند نوشت که ما آخرين روزهاي تفنگ و گلوله را زندگي کرديم و نشان داديم که هر کجا که آگاهي و اطلاعات و مسيرهاي کافي براي ارتباط انساني وجود داشته باشد، گلوله بي معني است. لابد عکسي هم خواهند گذاشت از تک گلوله‌اي در جايي از موزه آزادي ما و زيرنويسش خواهند نوشت “آخرين گلوله‌اي که از خشاب در آمد”.

ظريفي هم لابد پيدا خواهد شد که حساب کند وزن کل الکترون‌هاي سازنده وبلاگ‌ها و وبسايت‌هاي ما، چقدر است و حساب خواهد کرد که همه‌شان باهم يک هزارم وزن يک گلوله هم نمي‌شدند. شايد وزن همه مولکول‌هاي هواي شعارهاي ما را هم حساب کند، تمام مرگ بر ديکتاتورهايمان، تمام زنداني سياسي آزاد بايد گردد هايمان و آخرش نشان دهد که وزن همه‌شان با هم، وزن يکي از ديوارهاي زندان اوين هم نمي شده است.

بعد خواهند نوشت که ما تعريف دوباره‌اي کرديم از جامعه انساني، از روابط انساني، از جهاني بودن و از زندگي در دهکده جهاني. بعد هرکدام اين تاريخ‌نويس‌ها هم لابد نامي به ما خواهد داد، ساده‌ترينشان لابد خواهد نوشت انقلاب سبز، ديگري‌شان خواهد نوشت انقلاب سکوت، آن يکي خواهد گفت انقلاب لبخند و لابد کسي اين وسط پيدا خواهد شد که بنويسد انقلاب آگاهي.

منبع: وبلاگ BLOTS

عصبانیت و گیجی کیهان از بیانیه‌های جبهه مشارکت

کیهان

روزنامه کیهان به قدری از بیانیه‌های جبهه مشارکت به ستوه آمده و گیج شده است که دیگر امروز نتوانست این عصبانیت و آشفتگی خود را پنهان کند. شریعتمداری در یادداشت روز کیهان شنبه هفدهم مرداد در مطلبی تحت عنوان «پس او چه کسی است؟»، نوشت:«بيانيه اخير حزب مشاركت روز چهارشنبه 14/5/88 صادر شده و اين در حالي است كه دبيركل، قائم مقام، معاونان و تقريباً تمامي اعضاي شوراي مركزي حزب از مدتها قبل بازداشت شده و در زندان به سر مي‌برند، بنابراين بيانيه حزب مشاركت را چه كسي و يا چه كساني نوشته و به نام حزب منتشر كرده‌اند؟!» شریعتمداری پس از آنکه خود و جریان متبوعش را از مدیریت بحران‌های اخیر و توجیه مردم درباره مواضع کیهان ناتوان دید، در این یادداشت سعی کرده است اثبات کند که انتشار بیانیه‌های مشارکت کاری غیرقانونیست. متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:

روز چهارشنبه 14/5/88 و همزمان با انجام مراسم تحليف رئيس جمهور منتخب در مجلس شوراي اسلامي، حزب مشاركت با صدور بيانيه اي نظام جمهوري اسلامي ايران را با رژيم هاي طاغوتي و استبدادي مقايسه كرد! و ضمن تاكيد چندباره بر ادعاي موهوم تقلب در انتخابات كه هيچگاه حاضر به ارائه سند و يا دستكم شاهد و قرينه اي براي اثبات آن نبوده و نيستند، به تكرار بافته هاي قبلي عليه انقلاب و نظام و مردم پرداخت.

اين نوشته در پي پاسخگويي به بيانيه حزب مشاركت نيست، چرا كه تمامي آنچه در اين بيانيه و بيانيه‌هاي ديگر حزب مشاركت آمده است دقيقاً و بدون كم و كاست همان اتهاماتي است كه طي 30 سال گذشته قدرت‌هاي بيروني و گروه‌هاي ضدانقلاب عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران بافته و منتشر كرده‌اند، تا آنجا كه حتي يك نمونه از اين اتهامات را نمي توان يافت كه قبل از حزب مشاركت از سوي دشمنان تابلودار بيروني مطرح نشده باشد. دراين باره همه گفتني‌ها گفته شده است و نيازي به تكرار آن نيست. مقصود از اين نوشته، اما، بيان نكته ديگري است كه مي‌تواند براي هواداران اين حزب و حتي براي آن عده از مركزيت حزب مشاركت كه شايد هنوز به ماهيت واقعي حزب متبوع خويش پي نبرده باشند، روشنگر و نجات دهنده باشد و آن نكته، يافتن پاسخ براي اين سوال است كه «بيانيه حزب مشاركت را چه كسي نوشته است»؟! و دراين باره گفتني است كه؛

1-بيانيه اخير حزب مشاركت روز چهارشنبه 14/5/88 صادر شده و اين در حالي است كه دبيركل، قائم مقام، معاونان و تقريباً تمامي اعضاي شوراي مركزي حزب از مدتها قبل بازداشت شده و در زندان به سر مي برند، بنابراين بيانيه حزب مشاركت را چه كسي و يا چه كساني نوشته و به نام حزب منتشر كرده اند؟!

2- مطابق بند 3 از ماده 12 اساسنامه حزب مشاركت؛ «اعلام ديدگاه‌ها و مواضع حزب در زمينه‌هاي گوناگون و پاسخگويي در قبال آنها» از وظايف دبيركل حزب است ولي آقاي محسن ميردامادي، دبيركل حزب مشاركت بيش از يكماه است كه بازداشت شده و زنداني است. آيا جناب دبيركل بيانيه ياد شده را در زندان تهيه كرده و يا متن بيانيه را براي رويت و تاييد دبيركل به زندان فرستاده و ايشان بعد از تائيد آن دستور انتشار بيانيه را داده‌اند؟! و اگر چنين نيست – كه نمي‌تواند باشد- پس تهيه‌كننده بيانيه حزب مشاركت چه كسي و يا چه كساني بوده‌اند؟!

3- در تبصره 4 از همان ماده 12 اساسنامه حزب مشاركت آمده است «دبيركل در صورت صلاحديد مي‌تواند يكي از اعضاي شوراي مركزي را پس از تصويب اين شورا به عنوان قائم مقام خود منصوب نمايد. در غياب دبيركل، قائم مقام وي كليه مسئوليت‌هاي وي را برعهده خواهد داشت.»

حال ممكن است گفته شود كه قائم مقام حزب مشاركت در غياب دبيركل حزب با استناد به تبصره 4 از ماده 12 اساسنامه، بيانيه حزب مشاركت را تهيه و منتشر كرده است. ولي سخن اين است كه آقاي عبدالله رمضان‌زاده قائم مقام دبيركل حزب مشاركت نيز در زندان است! و ايشان هم نمي‌تواند تهيه‌كننده و صادركننده بيانيه اين حزب باشد. بنابراين بيانيه را چه كساني به نام حزب مشاركت نوشته و صادر كرده‌اند؟!

4- ممكن است ادعا شود كه مطابق بند 2 از ماده 17 اساسنامه حزب مشاركت «تهيه، تصويب و صدور بيانيه‌ها و تحليل‌هاي حزب برعهده دفتر سياسي حزب است» اين ادعا نيز نمي‌تواند پاسخ قابل قبولي براي سؤال مورد اشاره باشد، چرا كه مطابق ماده 16 اساسنامه حزب مشاركت، مسئول دفتر سياسي، دبيركل حزب است و مصوبات آن- از جمله تهيه و انتشار بيانيه- بايد به تصويب وي و يا قائم مقام او برسد كه هر دو بيش از يكماه است در زندان به سر می‌برند. دفتر سياسي حزب علاوه بر دبيركل كه رياست و مسئوليت آن را برعهده دارد شامل 10 عضو شوراي مركزي نيز هست كه اكثر آنان هم در بازداشت هستند.

5- با توجه به آنچه گذشت كمترين ترديدي باقي نمي‌ماند كه حزب مشاركت در تهيه و صدور بيانيه‌هاي اخير و از جمله آخرين بيانيه‌اي كه به نام اين حزب منتشر شده، كمترين نقشي نداشته است. بنابراين در حالي كه دبيركل، قائم مقام، معاونان و اعضاي مركزي حزب مشاركت بيش از يك‌ماه است در بازداشت به سر می‌برند، چه كساني و كدام مركز يا كانوني به جاي حزب مشاركت و به نام اين حزب تصميم مي‌گيرند، بيانيه صادر مي‌كنند، دعوت به آشوب مي‌كنند، در جريان آشوب ها كساني را به قتل مي‌رسانند، اموال عمومي را به آتش كشيده و غارت مي‌كنند؟! و…

6- و اما، بعد از آشكار شدن اين واقعيت غيرقابل انكار كه مسئولان به ظاهر معرفي شده حزب مشاركت، اداره كنندگان واقعي اين حزب نيستند، نوبت به اين سؤال مي‌رسد كه كانون اصلي اداره‌كننده حزب مشاركت با كساني كه به عنوان دبيركل، قائم مقام، معاونان و اعضاي شوراي مركزي حزب معرفي شده‌اند چه رابطه‌اي دارند؟ پاسخ اين سؤال ابداً دشوار نيست و بدون كمترين ترديدي مي‌توان گفت، رابطه كانون اصلي اداره كننده حزب با مسئولان اسمي و ظاهري آن، از نوع رابطه «فرماندهي و فرمانبرداري» است و ديدگاه و اراده مسئولان ظاهري حزب مشاركت براي كانون فرماندهي اين حزب كمترين اهميتي ندارد، بلكه از نام و نشان آنها به عنوان «تابلوي ظاهري» و فقط براي رد گم كردن استفاده مي‌شود! آيا غير از اين است؟! مگر نه اين كه مركز فرماندهي ياد شده بدون كسب اجازه و نظر گردانندگان اسمي و رسماً معرفي شده حزب مشاركت به جاي آنها تصميم مي گيرد و بيانيه صادر مي‌كند؟! بنابراين كمترين ترديدي نمي‌توان داشت كه «او» فرمانده است و مركزيت و بدنه حزب، فقط فرمانبردار هستند. اما، «او» كيست؟ و اين مركز فرماندهي كجاست؟!

آدرس كانون فرماندهي حزب مشاركت را از «خط و ربط» و «حال و هواي» حاكم بر متن بيانيه‌هاي اين حزب، به آساني مي توان كشف كرد… ولي اين نكته را كه پيش از اين با ارائه شواهد و اسناد به آن پرداخته‌ايم فعلاً مي‌گذاريم و مي‌گذريم، چرا كه اولين مقصود از نوشته حاضر، اثبات اين واقعيت بود كه كانون فرماندهي حزب مشاركت بيرون از دايره اين حزب و مسئولان ظاهري آن است. آيا بعد از آنچه شرح آن گذشت مي‌توان در اين واقعيت ترديدي كرد؟!
7- شايد دبير كل حزب مشاركت و اعضاي شوراي مركزي حزب كه بسياري از آنان را مي شناسم و با برخي از آنها سابقه دوستي و آشنايي ديرينه داشته‌ام، با خواندن اين يادداشت – اگر به دستشان برسد- ابرو در هم كشيده و نگارنده را به گونه‌اي كه بارها اتفاق افتاده و مي‌دانيد، بنوازند!! اما، مگر نه اينكه گفته‌اند و به حكمت گفته‌اند؛ «انظر الي ما قال و لاتنظر الي من قال… به آنچه گفته مي‌شود نگاه كن و نه آن كس كه مي‌گويد» و مگر نه آن كه به قول خداي مهربان و حكيم «بشارت باد آن دسته از بندگانم را كه گفته‌هاي مختلف را مي شنوند و از آن ميان، بهترين را برمي گزينند»؟ بنابراين برخي از ياران قديمي چگونه مي‌توانند از كنار اين واقعيت عريان و بديهي – و البته تلخ- بگذرند كه ديگران به جاي آنها تصميم بگيرند و در پوشش حزبي كه فقط ظاهرش به نام آنهاست اهداف رسماً و قبلاً اعلام شده دشمنان تابلودار انقلاب اسلامي را عليه مردم وطنشان دنبال كنند؟! اين واقعيات كه قابل انكار نيست، هست؟! پس شما را چه مي‌شود؟!

برخي از اين دوستان سابق، خود را به لحاظ سابقه‌ها و قابليت‌ها از كساني كه اين روزها ادعاي رهبري و مديريت آنها را دارند، چند سر و گردن بالاتر مي‌دانند و به اعتقاد نگارنده، حق هم دارند. مگر فلاني و فلاني از كدام سابقه انقلابي و فداكاري براي انقلاب و اسلام و مردم برخوردارند؟ يادتان هست آن سال‌هاي نه چندان دور كه دشمن ميان دوستان خط نكشيده بود از عملكرد برخي از آنها چه خون دلي مي خورديد؟ آخر شما – فقط بعضي از شما- كجا و حضور در ائتلاف سكولارها، بهايي‌ها، ماركسيست‌ها، منافقين، مفسدان اقتصادي، نهضت آزادي، سلطنت طلب‌ها و… آنهم زير چتر آمريكا؟! اين ائتلاف كه قابل انكار نيست! چرا وارد ميداني مي‌شويد و با كساني ائتلاف مي‌كنيد كه نگارنده مي‌داند برخي از شما- باز هم تأكيد مي‌شود كه فقط برخي از شما- جواني خود را به حق صرف مقابله سخت و بي امان با آنها كرده‌ايد؟!

آخر كدام آدم عاقل و آگاه از گردش كار و باخبر از چرخه انتخابات در ايران حتي در دورترين افق‌هاي ذهن خود هم مي‌تواند باور كند كه در انتخابات اخير تقلب شده است؟! آنهم در مقياس تفاوت 11ميليوني؟! نگارنده ترديدي ندارد كه همه شما مي‌دانيد و يقين داريد كه انتخابات در سلامتي كامل برگزار شده است، از اكثر اعضاي حزب مشاركت و نيز، از موسوي و خاتمي انتظاري نيست كه علي رغم اعتقاد قلبي به سلامت انتخابات، ادعاي تقلب داشته باشند. چرا كه بسياري از آنها هويت و شخصيت قابل قبولي ندارند ولي برخي از شما چرا؟! براي آنها مهم نيست كه از بيرون فرماندهي شوند، اما تعدادي از شما با آن سوابق چگونه به اين فرماندهي بيروني رضايت داده‌ايد؟!

نامه دختر صفایی فراهانی به پدرش

پریسا صفایی فراهانی دختر محسن صفایی فراهانی در یادداشتی به پدرش شرح دلتنگی‌های خود و مادرش را نوشت. متن کامل این نامه که در روزنامه اعتماد منتشر شده به شرح زیر است:

سلام پدر؛ دلم در خلاء بي خبري از تو مثل دل گنجشک شده و براي ديدنت پر پر مي‌زنه. مامان هر روز پيغام ضبط شده يک دقيقه‌اي‌ات را از روي پاسخگوي تلفن گوش مي‌ده که صداي نازنينت را بشنوه و با تمام وجودش مي‌بلعه و در تنهايي‌اش پيراهن‌هايت را بو مي‌کنه که حس کنه نزديکشي و همين دور و اطرافي. هميشه فکر مي کردم مامان خيلي زن قوي ايه که سال هاي سال در کنار تو همراهت بوده و کار زياد، دير آمدنها، جلسه‌هاي پشت سر هم کاري، کار و کار و کار در تمام تعطيلات، ماموريت‌هاي طولاني… و دوندگي‌هاي دلسوزانه‌ات را براي ورزش، دانشجويان در بند، اصلاح و شکوفايي اقتصاد و صنعت وطنت حمايت کرده. البته بي‌شک زن قوي‌ايه اما اين روزها شمع وجودش در التهاب بي‌خبري و نگراني از وضعيت روحي و جسمي تو جلوي من ذوب مي‌شه و من ناتوان از کمک به او و اطرافيان، تظاهر به نديدن مي‌کنم. خانواده مستاصلانه در حال دوندگي براي اثبات بي‌گناهي و خدمات خالصانه تو در 30 سال گذشته‌اند اما افسوس که دري گشوده نيست و پشت درهاي بسته روزها در انتظارند و در وطن خود احساس بي کسي و غربت مي‌کنند. اين روزها نام سازمان‌ها و نهادها و مسوولاني را بايد ياد بگيرم و ازشون درخواست ملاقات و رسيدگي کنم که در تمام عمرم نمي‌شناختم و نيازي به دانستن هم احساس نمي‌کردم، نام سايت‌ها و وبلاگ‌هايي را ياد گرفتم که تا به حال نيازي به مراجعه بهشون نمي‌ديدم، اما شايد اين روزها جدا از زجري که از نبودنت و شرايط حساست مي‌کشيم، اما بيشتر تو را و اعتقاداتت را درک مي‌کنيم و همراهت هستيم و بيش از پيش با هموطنان مان احساس يکدلي مي‌کنيم. اين روز ها عشق و همدلي و همبستگي را که تو هميشه آرزويش را داشتي و ما تا به حال شاهدش نبوديم، نظاره‌گريم و اي کاش تو هم بيايي و ببيني که 30 سال زحمتت به هدر نرفته و به رغم قدر نشناسي برخي دولتمردان، مردمي که برايشان زحمت کشيدي آگاهانه قدر تو را مي‌دانند و براي خدماتت ارزش قائلند و خدمات 30 ساله شما را به يک کيفرخواست غيرمنصفانه نمي‌فروشند و صداي بي صداي شما عزيزان در بند را با گوش جان مي‌شنوند و باورتان دارند. همه خانواده براي ديدارت ثانيه شماري مي‌کنيم و از خدا مي‌خواهيم پشت و پناهت باشد.

دخترت پريسا (صفايي فراهاني)

خبرهایی از اوین – ملاقات برخی خانواده‌ها با زندانیان سیاسی

شنیده شده که روز دوشنبه گذشته تعدادی از خانواده‌های زندانیان موفق به دیدار با عزیزان خود شده‌اند.

به گزارش موج سبز آزادی، از جمله زندانیان سیاسی که در روز دوشنبه با خانواده‌های خود ملاقات داشته‌اند، می‌توان به سعید نورمحمدی، جواد امام، شهاب طباطبایی، علی تاجرنیا و برخی دیگر از بازداشت شدگان سیاسی اشاره کرد
بر اساس این گزارش، از این میان این افراد، شرایط جسمی و روحی آقایان امام و تاجرنیا غیر طبیعی گزارش شده است.

خبرهایی از اوین – تهدید خانواده زندانیان برای ایجاد بایکوت خبری

شنیده شده که بازجویان در تماس‌های تلفنی با خانواده‌ها از آنان خواسته‌اند هیج خبری از خارج از زندان در تماس‌های برقرار شده با بازداشتیان، به آنان ندهند.

به گزارش موج سبز آزادی، بازجویان تاکید کرده‌اند که در صورت ارائه هر نوع خبری از دنیای بیرون و تلاش برای هرگونه افزایش اطلاعات زندانی از وقایع و تحولات جامعه پس از هفته اول انتخابات، تماس را قطع می‌کنند.
این گزارش حاکی است این تهدیدات در مواردی هم که از سوی خانواده‌ها تلاش شده کوچکترین اطلاعاتی از واقعیت‌های جامعه به زندانیان منتقل شود، عملی شده و تماس‌ها فورا قطع شده است.

یک ایده: فریاد الله اکبر در صورت قطع برق

پیشنهادی در تکمیل الله اکبرهای ساعت 10 هر شب

یکی از خوانندگان سایت با شرح مختصر ماجرایی که امشب در بخشی از محله پونک رخ داده، ایده جالبی را مطرح کرده که در صورت قطعی برق می‌توان با استفاده از آن، زنده بودن جنبش سبز را اثبات کرد. او پیشنهاد می‌دهد که در صورت قطعی برق و تاریکی مطلق معابر و منازل، فریادهای الله اکبر از خانه‌ها بلند شود؛ ایده‌ای که می‌تواند مکمل الله اکبر گفتن‌های منظم ساعت 10 شب باشد که هنوز در بسیاری از مناطق تهران برقرار است.

این خواننده خوش‌فکر «موج سبز آزادی» نوشته است: امشب جمعه 16 مرداد، در منزل یکی از بستگان در شهرک نفت پونک مهمان بودیم که حدود ساعت 23 و ده دقیقه برق محله قطع شد. هنوز ثانیه‌ای نگذشته بود که مردم بی‌مقدمه شروع کردند به الله اکبر گفتن و در چشم به هم زدنی صدای الله اکبر به آسمان رسید. همه ما حیرت‌زده و شادمان به مردم پیوستیم و بیش از نیم ساعت یک نفس الله اکبر گفتیم.
او افزوده است: این ابتکار مردم که بدون هماهنگی و بدون درنگ همه با هم شروع به الله اکبر گفتن کردند، جدا مایه افتخار است. طبیعی است از این به بعد در صورت قطع برق در محله خودمان هم همین کار را تکرار خواهیم کرد.
وی در نهایت ابراز امیدواری کرده که این ابتکار به همه محلات سرایت کند.

آیت‌الله بیات: امام از رجایی درباره بهزاد نبوی پرسید و رجایی گفت: «و ما ادریک ما بهزاد»

فرزند آیت‌الله بیات زنجانی در وبلاگ خود خبر داد که این مرجع تقلید در پاسخ به سؤال گروهی از طلاب درباره بهزاد نبوی، گفته است: «حضرت امام از مرحوم رجائی پیرامون ایشون سئوال کرده بود و مرحوم رجائی در جواب امام گفته بود:”و ما ادریک ما بهزاد”. » آیت‌الله بیات افزوده است: «من بهزاد رو از زمان زندان شاه و سالها در زندان انفرادی بودنش می شناسم. من بهزاد رو از اون وقتی می شناسم که حتی در سلول انفرادی نماز شبش ترک نمی شد.»

متن کامل وب‌نوشته‌ی محسن بیات را که از وبلاگش به آدرس bayatzanjani.blogfa.com نقل شده، بخوانید:

روزهای عید در قم این مرسومه که طلاب، برای دیدن مراجع و علما به دفاتر اونها میرن و معمولاً این روزها، دفاتر آقایون شلوغ تر از بقیه روزها می شه. به همین خاطر، دفتر شلوغ تر از روزهای معمول بود و طلاب زیادی برای دیدن ابوی به دفتر اومده بودن که بین اونها، افرادی هم دیده می شدن که بار اول بود به دفتر اومده بودن و حتی بار اول بود که پدر رو می دیدن و این درسئوالاتشون، کاملاً نمود پیدا می کرد.

مثلاً یک بنده خدائی سئوالی رو از پدر با این شکل طرح کرد که:”ظاهراً شما از قول امام فرمودید که به آقای خوئینی ها فرمودن پرونده آقای نبوی رو تا من زنده هستم، جمع کنید والا بعد از من او رو از بین می برن!” و ابوی در پاسخ گفتن: بله، من گفتم. حالا یه مطلبی هم به شما در ادامه می گم تا راجع به بهزاد، بیشتر بدونید. حضرت امام از مرحوم رجائی پیرامون ایشون سئوال کرده بود و مرحوم رجائی در جواب امام گفته بود:”و ما ادریک ما بهزاد”.

پدر ادامه دادن:من بهزاد رو از زمان زندان شاه و سالها در زندان انفرادی بودنش می شناسم. من بهزاد رو از اون وقتی می شناسم که حتی در سلول انفرادی نماز شبش ترک نمی شد….

و یا سئوال دیگه ای که از ایشون با این مضمون که “بهتر نبود در برابر این قضایا سکوت می کردید و جایگاهتون رو حفظ می کردید”، مطرح شد و پدر در جواب با ناراحتی گفتن:” همه ماها در برابر پروردگار مسوولیم اگر در قبال اتفاقات چشمامون رو ببندیم؛ هممون مسوولیم و باید جواب پس بدیم.”

سئوالات دیگه ای هم بود و طبیعتاً جوابهائی؛ یک چیز دیگه ای مرسومه در این روزها و اون هم اینکه بعضی از طلاب اشعاری رو در مدح صاحب اون روز آماده می کنن و می خونن و امروز، یک طلبه پاکستانی هم بین اونها بود و شعری رو در مدح صاحب الزمان(عج) آماده کرده بود و با همون لهجه پاکستانیش خوند.

محمدرضا خاتمی: جبهه اصلاحات از اعتراضات قانونی خود دست برنمی‌دارد

متن کامل مصاحبه روزنامه اعتماد با محمدرضا خاتمی

نزديک‌ترين همفکران دکتر محمدرضا خاتمي در احزاب مشارکت، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران، مجمع روحانيون مبارز و کارگزاران سازندگي نزديک به 60 شبانه روز است که در بازداشت به سر مي‌برند؛ بازداشت‌هايي که در عمر 30 ساله نظام بي‌سابقه بوده است. بي‌سابقه از آن رو که بازداشت‌شدگان جملگي از کارگزاران عالي‌رتبه دولت و مجلس در چند سال گذشته بوده‌اند. دکتر خاتمي هم چند ساعتي در بازداشت به سر برد. گفت وگوي «اعتماد» با دبيرکل سابق حزب مشارکت هم از اين بازداشت شروع شد.

-شما هم روز اول بازداشت‌ها چند ساعتي بازداشت بوديد. ماجرا از چه قرار بود؟

اين هم قسمتي از يک سلسله بازداشت‌ها بود. چون آن شب تمام اعضاي حزب که در يکي از جلسات عادي دفتر سياسي بودند، پس از حمله‌اي غيرمنتظره بازداشت شدند و حتي افرادي که زودتر جلسه را ترک کرده بودند در منازل‌شان دستگير شدند. من هم در شرايطي که حتي اجازه عوض کردن لباس‌هاي منزل را ندادند دستگير شدم. چهار ساعت هم بازجويي شدم، صبح هم به همراه چند تن ديگر آزاد شدم. اين طور به نظر مي‌رسيد که مي‌خواستند شلوغي‌هاي خيابان‌ها در روز شنبه را به جلسات ما نسبت بدهند.

-محور پرسش‌ها چه بود؟

قسمت عمده‌اي از بازجويي‌ها مربوط به جلسه ما بود که چه تصميمي مي‌خواستيد بگيريد. چه کاري قرار است انجام بدهيد. در کل ما را مسوول به خيابان آمدن مردم مي‌دانستند که من هم جواب‌هاي لازم را دادم. گفتم کساني که روي حزب مشارکت کار مي‌کنند و همه جا را شنود مي‌کنند مطمئن بودند که آمدن مردم به خيابان کار حزب مشارکت نيست. از نگاه ما اين سناريويي بود که همچنان ادامه دارد.

بخش ديگري از سوالات هم مربوط به خود حزب بود که خيلي به جريان انتخابات مرتبط نبود و بيشتر مربوط به سابقه حزب و کارهايي که حزب انجام مي‌داد بود. من نمي‌دانم آيا به دنبال اين بودند که اطلاعات خود را درباره حزب تکميل کنند يا مي‌خواستند به عبارتي يک دستي به ما بزنند. اما من مطمئنم با توجه به اطلاعاتي که داشتند به خوبي مي‌دانستند اين حوادث به حزب ما مربوط نمي‌شود. نه تنها به حزب ما که به هيچ کدام از احزاب اصلاح‌طلب مربوط نيست. علت اينکه اين حوادث را به حزب مشارکت و ديگر اصلاح طلبان منتسب مي‌کردند اين بود که نقطه پاياني بر سناريويي که نوشته بودند، بگذارند.

-برابر با اخبار منتشر شده پنج دسته ضابط قضايي افراد را دستگير مي‌کردند. اعضاي حزب شما توسط کدام يک از ضابطين قضايي بازداشت شدند؟

مطمئنيم که دستگيري ها توسط وزارت اطلاعات يا مستقيماً توسط دستگاه قضايي نبوده است. اگرچه يک حکم قضايي کلي که تاريخ حکم هم مربوط به قبل‌تر بوده، داشتند اما دستگاه قضايي راساً نقشي نداشته است. نيروي انتظامي هم نبوده است. شواهد و قرائن حاکي از اين است که دستگيري‌ها زير نظر قرارگاه ثارالله بوده است.

-شما به يک سناريو اشاره کرديد که قرار بوده دستگيري اعضاي حزب مشارکت و ديگر گروه‌هاي اصلاح‌طلب نقطه پايان آن باشد. اين سناريو چه بوده است؟

اگر تبليغات و اظهارنظرهاي گروه‌هاي اقتدارگرا را دنبال کرده باشيد، زمزمه‌هايي درباره انقلاب مخملي، براندازي نرم و مسائلي از اين قبيل شنيده مي‌شد. شما اگر روزنامه کيهان و ديگر رسانه هاي نزديک به اين روزنامه را پيگيري کنيد به راحتي مي توانيد اين خط را پيدا کنيد. اخيراً هم ديديم و شنيديم که برخي مسوولان اصلي آنها گفتند از يک سال پيش مطلع بودند و تمام امور را زير نظر داشتند. اگر با زاويه ديد آنها نگاه کنيم مجموعه اتفاقات و فعاليت هاي گروه هاي سياسي براي شرکت در انتخابات، انقلاب مخملي است که با سرنخ خارجي و عوامل داخلي صورت مي گيرد. از نگاه آنها اين جرياني است که وابسته به خارج است و برنامه هاي خارجي ها را اجرا مي کند. مي خواهند از انتخابات استفاده کنند تا به جايي برسند. اين زاويه نگاه آنان است. اما ديدگاه ما کاملاً متفاوت است. ما معتقديم عده يي افراد دلسوخته نظام و کشور جمهوري اسلامي هستند که متوجه نارسايي‌ها و کمبودهاي شديد در کشور شده‌اند و در تلاش بوده‌اند با روش‌هاي مسالمت آميز از طريق قانوني آنها را درمان کنند و در ريل اصلي خودش که آرمان‌هاي انقلاب اسلامي است پيش ببرند. اين افراد از امکاني جز امکان قانوني داخلي هم نمي‌خواهند استفاده کنند و مکانيسم هاي انتخابات را نيز با تمام ايراداتي که دارد پذيرفته‌اند. قبول کرده‌اند که با وجود نظارت استصوابي و ده‌ها اشکال ديگر وارد انتخابات بشوند. اين ديدگاه ماست. حالا ديدگاه افرادي که معتقدند اين اقدامات براي انقلاب مخملي بوده مملو از تناقض است.

-چه تناقض‌هايي در نظر آنها وجود دارد؟

ببينيد انقلاب‌هاي مخملي و رنگي در کشورهايي اتفاق افتاده است که نظام آنها دو ويژگي برجسته داشته است. نخست ديکتاتوري بوده‌اند، دوم وابسته بودند. ما در هيچ کشور مردمسالار مستقلي انقلاب مخملي نديده‌ايم. براي اينکه در اين کشورها سازوکارهاي قانوني وجود دارد که مردم مي‌توانند حرف‌شان را به دولت برسانند. بنابراين سناريونويسان انقلاب مخملي اين اعتراف را مي‌کنند که روز به روز پايگاه مردمي دارد تضعيف مي‌شود که مي‌توان با يک انتخابات آن را ساقط کرد. من به درستي و نادرستي برگزاري انتخابات کاري ندارم اما همين که مردم پديده تقلب را قبول دارند و در يک روز بيش از سه ميليون نفر در تهران به خيابان مي‌آيند همين نشانگر اين است که حکومت نتوانسته حرف‌هاي خودش را به مردم القا کند. اين يک تناقض است که سناريونويسان بايد به آن پاسخ بدهند. دومين ايراد هم اين است که افرادي ادعا مي کنند از يک سال قبل متوجه شده‌اند عده‌اي از اصلاح‌طلبان مي‌خواهند از انتخابات سوءاستفاده کنند. شما که مي‌دانستيد قرار بوده انقلاب مخملي راه بيفتد چرا پيشگيري نکرديد؟ چرا اجازه دادند کشور وارد آشوب شود. اخيراً دولت ترکيه گروهي را به اتهام طراحي کودتا دستگير کرده است. آيا دولت ترکيه بايد اجازه مي‌داد کودتا کنند بعد براي دستگيري آنها اقدام مي‌کرد. اگر ادعا مي‌کنند قبل از انتخابات از همه چيز خبر داشتند چرا اين افراد را دستگير نکردند. اگر مي دانستيد اين انتخابات انقلاب مخملي است چرا تاييد صلاحيت کرديد؟ کسي که قرار بوده عامل انقلاب مخملي شود چرا از شوراي نگهبان تاييد صلاحيت مي گيرد؟ سومين تناقض آقايان اين است که کوچک ترين سندي براي اينکه قرار بود انقلاب مخملي در کشور اتفاق بيفتد ارائه نکرده‌اند. در 12 سال پس از اصلاحات اين همه را دستگير کرده‌اند اما آيا مدرکي پيدا کرده‌اند که نشاني از انقلاب مخملي باشد؟ الان هم عده‌اي را دستگير کرده‌اند. شما به کيفرخواست نگاه کنيد کوچک‌ترين دليل محکمه‌پسندي براي ادعاهايي که تبليغ مي‌کنند، وجود ندارد. اينکه در کيفرخواست مي‌گويند امريکا و اسرائيل قرار بوده اين کار را بکنند و آن کار را انجام بدهند خب پيش از اين در روزنامه کيهان آقاي شريعتمداري نوشته است. از افرادي هم که اعتراف گرفته‌اند هيچ کدام حرفي از انقلاب مخملي نزده‌اند. فقط به بحث تخلف و تقلب در انتخابات اشاره کردند. کدام يک سند داشتند که اين افراد با غرب ارتباط داشتند. (البته اميدوارم بعد از اين مصاحبه آنها را وادار نکنند به اين مسائل هم اعتراف کنند) هيچ وقت نمي‌توانند مدرکي در رابطه با انقلاب مخملي ارائه کنند. اکثر افرادي که دستگير شده‌اند هيچ وقت ارتباطي با بي بي سي يا شبکه خبري صداي امريکا و ديگر رسانه‌هاي خارجي نداشته‌اند. خط مشي مشارکت اين بوده که از امکانات داخلي استفاده کند اما وقتي همه راه‌ها بسته مي‌شود و عرصه بر خانواده‌هاي دستگيرشدگان تنگ مي‌شود، خانواده زندانيان مجبورند با بي‌بي‌سي مصاحبه کنند علاوه بر اينها اينان خودآگاه يا ناخودآگاه (گاهي آدم مشکوک مي‌شود که اينها از جاي ديگري خط مي‌گيرند) کاري مي‌کنند که تلويزيوني مثل بي‌بي‌سي مي‌تواند کشور را به هم بريزد. پرسش ما از آقايان اين است که اين چه اوضاعي است که در داخل درست کرده‌ايد با هفت شبکه تلويزيوني و ده‌ها شبکه راديويي 24 ساعته شبکه تلويزيوني مثل بي بي سي که دوسوم برنامه‌هايش هم رقص و آواز است مي‌تواند کشور را به هم بريزد. بنابراين اگر بي‌بي‌سي نمي‌تواند باعث اختلال در کشور شود و عوامل داخلي وجود دارد خب اين نشان مي‌دهد مردم ناراضي هستند و اين نارضايتي باعث بي‌اعتمادي شده است که ممکن است حرف درست شما را هم نپذيرند. آينه چون نقش تو بنمود راست/ خودشکن آينه شکستن خطاست. اگر بخواهيم مسووليت نپذيريم و همه چيز را به گردن ديگري بيندازيم که سورنا را از سر گشاد زدن است و هيچ فايده يي هم ندارد. زماني که قتل هاي زنجيره يي رخ داد آن را به گردن اسرائيلي ها انداختند. يا در جريان دستگيري وبلاگ نويسان گفتند اينها جاسوسند. کجا رفتند جاسوس‌ها؟ آيا نارضايتي ملي از بين رفت؟ مگر نه اينکه وقتي جرياني کشف مي‌شود يعني از بين رفته و ديگر نمي‌تواند تداوم داشته باشد. پس چرا همچنان سر جاي اول هستند. غير از اين بوده که تحليل غلط داشته‌ايد؟ الان هم که همان تحليل غلط را داريد، تا کي مي‌خواهيد گناه حضور خود را به گردن دستگيرشدگان بيندازيد.

-آقاي دکتر خاتمي، اگر حزب شما وضعيت پيش آمده در انتخابات را نمي پذيرفت و زير بار آن نمي‌رفت و از آن طرف هم اعتراض نمي‌کرديد چه مي‌شد؟

اينجا دو مساله وجود دارد؛ يکي موضع‌گيري‌هاي سياسي و دوم حرکت‌هاي اجتماعي. موضع‌گيري سياسي کار احزاب و گروه‌هاست. آنها در برابر حوادثي که اتفاق مي‌افتد بايد موضع مشخصي داشته باشند. نوع برخوردي هم که از ابتدا شد، معلوم بود قرار نيست به طور جدي به تخلفات رسيدگي شود. وقتي نتايج روز اول انتخابات مورد تاييد قرار مي‌گيرد، مگر مي‌شود انتظار رسيدگي به تخلفات وجود داشته باشد؟ ما فقط گفتيم نتيجه انتخابات را قبول نداريم و به صلاح نظام، کشور و مردم است که تجديد شود. اگر گروهي معتقدند آراي مردمي کسب کرده اند از راي گيري مجدد چه ترسي داشتند؟ اين موضع حزب ماست. اما اين موضع ما با آنچه مردم انجام داده اند کاملاً متفاوت است. مردمي که به حرکت درآمده‌اند، احساس کردند به شعورشان، راي‌شان و به اقدام ملي که در انتخابات شرکت کردند، توهين شده و خود مردم به راه افتادند. اينها چون با حرکت عظيم و متحد مردم روبه رو شدند به دنبال متهم بودند. فکر مي‌کردند اين حرکت عظيم را جبهه مشارکت شکل داده يا آقاي موسوي سازماندهي کرده است. براي اينکه اگر اين گونه به دنبال متهم و مقصر نمي‌گشتند بايد قبول مي‌کردند مهم‌ترين محرک مردم در اين حرکت‌هاي سياسي و اجتماعي سوءعملکرد خود آنها بوده است. بنابراين فرافکني مي‌کنند و تقصير را به گردن احزاب و سازمان ها مي اندازند. مي خواهند افرادي را که در انتخابات شورآفريني کردند تبديل به ستاد آشوب کنند تا تئوري پيش ساخته خود را اثبات کنند. اما بپذيريد که اين گونه نيست. گروهي جوان، کارشناس و شخصيت‌هاي ورزيده سياسي که تمام توان خود را بر اين گذاشتند که در انتخابات پيروز شوند و مشارکت مردم در انتخابات را به مرز 40 ميليون رساندند به نتيجه اعتراض دارند. دستگيري اين افراد نه تنها خلاف قانون و شرع است بلکه رفتاري ناجوانمردانه است. اين 10 ميليون نفري که پاي صندوق آمده‌اند، حاصل کار اصلاح‌طلبان بود. حالا اين افراد دستگير مي‌شوند تا تئوري شيطاني انقلاب مخملي ثابت شود. البته به نظر ما اين تئوري فقط و فقط براي پياده کردن افراد ديگري از قطار انقلاب بوده است.

-رابطه اين دو جنس موضع‌گيري چيست؟

اين دو جريان متفاوت است. چون حزب مشارکت اين توان را ندارد که بتواند اين عده از مردم را به خيابان‌ها بياورد چراکه اگر اين توان را داشتيم در جاهاي ديگري از آن استفاده مي‌کرديم.

-مثلاً کجا؟

وقتي ما گردهمايي مي‌خواهيم تشکيل دهيم، کل افرادي که مي‌توانيم جمع کنيم دو هزار نفر است. براي اين کار سازماندهي و امکانات کافي نداريم.

-به سازمان راي حزب هم اشکال وارد کرده‌اند؟

بله، الان مي‌خواهند به عنوان مدرک جرم عليه ما استفاده کنند. نمي‌دانند که سازمان راي سازماندهي نيروهاي حزبي است براي اينکه مردمي که نمي‌خواهند پاي صندوق بيايند تشويق کنند به راي دادن و اين هيچ ربطي به حرکت‌هاي مردمي ندارد؛ حرکت‌هاي خودجوش که فشار زيادي آوردند تا خاموش‌اش کنند. چشم‌شان را روي امواج عظيم نارضايتي‌ها بستند و من دلسوزانه مي گويم اگر طرفدار نظام هستيد چشمان تان را روي واقعيت‌ها باز کنيد و ببينيد در درون جامعه چه مي‌گذرد. اين درست نيست که سناريويي نوشته شود، بعد از دوم خرداد بخواهند خود را با آن تطبيق دهند و بالاخره روزي مشکلات آنقدر جدي مي‌شود که باعث شکست مي‌شود. الان يکي از مشکلات درون ملت اين است که بسياري از اين نيروها و بخش‌هاي عمده‌اي از نهادها اين سناريو را باور نکرده‌اند.

-اين سناريو ساخته کيست؟

مهم نيست ساخته کيست اما نهادها و بخش‌هاي قدرتمندي هستند که مي‌توانند حرف‌هايشان را تحميل کنند و بخش هاي ديگر را مجبور به سکوت کنند. کاري که ما بعد از انتخابات کرديم حرکتي مدني- سياسي و فقط اعتراض در قالب اعلام موضع بود. نه مشارکت، نه سازمان، نه جبهه اصلاحات و نه شخص آقاي موسوي، کروبي يا خاتمي هيچ کدام کوچک‌ترين اقدامي که مردم را براي آمدن به خيابان‌ها تشويق بکند، نکردند. خود مردم حرکت هايشان را سازماندهي مي کردند و اين طبيعي است که ما هم جزيي از مردم هستيم و چون حرکت‌هاي مسالمت آميز مردمي است ما هم در آن شرکت کرديم و شرکت در اين مراسم باعث افتخار ما بود. اما در حقيقت ما در اين جريان حضور مردمي را مي بينيم که درست مثل اتفاقات زمان انقلاب است اگر امام را به عنوان يک رهبر پيشتاز استثنا کنيم بقيه رهبران ما همه پشت سر مردم بودند و مردم چندين قدم جلوتر از رهبران بودند. الان هم اين اتفاق در کشور تکرار شده که مردم با فاصله بسيار زياد از رهبران حرکت مي‌کنند. مديريت کشور را چهار سال است به دست گرفته‌اند و مردم از نظر اقتصادي و حتي فرهنگي در تنگنا قرار گرفته‌اند. در جناح راست چه کسي در اجراي سياست هاي فرهنگي بهتر از آقاي صفارهرندي است؟ ولي وقتي سياست ها شکست مي خورد همه مي گويند کي بود کي بود من نبودم. آقاي صفارهرندي مي گويد با تحميل و فشار نمي شود به کارها ادامه داد. اين حرف آقاي صفارهرندي است. خب مگر اصلاح‌طلبان بودند که چهار پنج سال کشور را اداره مي‌کردند که اکنون شما اين گونه يکديگر را خنثي مي‌کنيد؟ در همه مسائل همين طور است.

-اين موضع‌گيري‌هاي حزب مشارکت تا کي مي‌خواهد ادامه پيدا کند، آيا شما حرکت‌هاي مردم را حمايت مي‌کنيد؟

احزاب در داخل کشور دچار مشکلات زيادي هستند و ما از لحاظ نداشتن امکانات و رسانه‌هاي تبليغاتي ديگر دچار مضيقه هستيم. اين حرکت هاي ما را محدود مي‌کند. بيش از اينکه به فکر اين باشيم که احزاب مي‌توانند نقش‌هاي عظيم اجتماعي داشته باشند، در مرحله اول بايد تحزب را جا بيندازيم و به حاکميت بگوييم وجود حزب لازم است و وقتي اين مرحله را طي نکنيم امکان برنامه ريزي درازمدت وجود ندارد. ما بايد پايه هاي حزب را محکم کنيم. امسال يازدهمين سال تاسيس حزب مشارکت حزب است و در اين 11 سال اينقدر تحت فشار بوديم که هنوز معتقديم حزب کاملي نيستيم اما به همان اندازه که توانستيم حزبيت خود را ثابت کنيم در مسائل اجتماعي و فرهنگي و در حوزه هاي محدود نقش داشته‌ايم. حزبي که حتي يک روزنامه نداشته باشد چگونه افکارش را بايد به مردم بگويد. حزبي که اجازه يک گردهمايي ندارد، چگونه بايد با مردم سخن بگويد يا حزبي که هر فردي مي‌تواند آن را تهديد کند و مصونيت ندارد، چگونه مي تواند اثرگذار باشد.

- اين کار درازمدت شماست. پرسش من ناظر به همين اتفاقات است.

مهم‌ترين وظيفه مشارکت تحليل صحيح و روشنگري است و بگوييم که چگونه مي‌خواهند اذهان را فريب دهند و مهم ترين دليل هم اين بوده که کودتاي مخملي که توسط آنها برنامه‌ريزي شده بود، شکست خورده. اين قدرت نمايي که افراد را به دادگاه مي‌آورند اعتراف مي‌گيرند دليل شکست آنها است. به نظر شما چند نفر باور کردند اين اعتراف‌گيري‌ها واقعي بوده. اين به چه صورت حاصل شده است به خاطر اين بوده که احزاب توانسته اند حقيقت را به مردم بگويند. البته ما تمام تلاش مان را براي آزادي دوستان مان کرده‌ايم و مي‌کنيم. يکي از اهداف بزرگ اصلاح‌طلبان ارائه الگوي درست از جمهوري اسلامي است.ما جمهوري اسلامي خواه هستيم. البته اين کار سختي شده چون در ذهن مردم از جمهوري اسلامي همين اتفاقات نقش بسته است ولي ما نبايد از آرمان و اعتقاد خودمان دست بکشيم. اما من معتقدم جمهوري اسلامي که ما مي گوييم يک مزيت دارد و آن هم اين است که تحميل نمي شود. يعني وقتي مردم مي گويند ما جمهوري اسلامي نمي‌خواهيم، ما حق نداريم به مردم بگوييم «اشتباه مي‌کنيد، بايد بخواهيد». البته مي‌توانيم بگوييم ما جمهوري اسلامي را قبول داريم اما اگر هم نخواستند اين حق آنهاست و ما تلاش مي‌کنيم جمهوري اسلامي را درست به مردم نشان دهيم و آنها را مايل به جمهوري اسلامي کنيم. اين مزيت جمهوري اسلامي است که ما معتقديم بايد وجود داشته باشد. ما به هيچ وجه از جمهوري اسلامي خواهي دست برنمي داريم، اما آن را نقد و نفي مي‌کنيم با روش‌هاي قانوني و مسالمت آميز.

-مجموعه اصلاح طلبان يا حزب مشارکت چه فرمولي براي معرفي چهره واقعي جمهوري اسلامي دارند؟

راه همين راهي است که آمديم و درست هم هست و در روش چارچوب مهم است. يعني روش‌هاي مدني و قانوني، مسالمت آميز و پرهيز از خشونت و استفاده از ظرفيت‌هاي ملي. اين اصول ماست که از اين اصول تبعيت مي‌کنيم و اين راهي است که امروز جواب داده. اما نقشه آنها را بايد خواند و اين طور به نظر مي رسد که مي‌خواهند با اين فشارها ما را به نقطه جوش برسانند تا جايي که منفجر شويم و دست به کارهايي بزنيم که بهانه به دست آنها بدهد. اما عموم جبهه اصلاح طلبان متوجه اين توطئه هستند و خود کنترلي و تحمل درد و رنج و استفاده از ظرفيت‌هاي قانوني نکاتي است که اصلاح طلبان رعايت مي‌کنند و به آنها پايبند هستند. ظرفيت‌هاي قانوني يعني قانوني که در قانون اساسي آمده است. قانون اساسي مي‌گويد تجمعات آزاد است و احتياج به مجوز هم ندارد. حزب قانوني هم حق دارد اعلام موضع کند که آنها جلوي اعلام موضع را مي‌گيرند و هزينه را زياد مي‌کنند و نمي‌توانند تا ابد با استفاده از قوه قهريه يا فشار جلوي مردم را بگيرند.

-آيا جبهه اصلاحات از حرکات قانوني خودش دست برمي دارد؟

قطعاً دست برنمي‌دارد. جريانات سازمان يافته سياسي اصلاحات حتماً اين مسير را مي‌روند.

-جنبش اجتماعي چه نسبتي با آقايان موسوي، خاتمي و کروبي دارد؟

جنبش اجتماعي آنقدر قوي است که همه را به دنبال خودش مي شاند. يعني جريان تقلب در انتخابات خيلي از پرده‌ها را از چشم ها کنار زد و خيلي از رودربايستي‌ها را هم از بين برد.

مهرجویی و همسرش به خبر ایرنا واکنش نشان دادند؛ یک ثانیه هم در بازداشت نبودم

وبلاگ بی‌پولی
داریوش مهرجویی در واکنش به انتشار خبر دروغ توسط ایرنا گفت : نمی دانم چرا مسئله ای به این سادگی چنین بازتاب وارونه ای در تعدادی از رسانه های ایران داشته است.

وی ادامه داد:من برای مسئولان فرودگاه دوبی و مسئولان کشور امارات متحده متاسفم که به خود اجازه می دهند چنین ر فتار توهین آمیزی با مسافران داشته باشند . مهرجویی با تشریح اتفاق رخ داده درادامه گفت : به همراه من تعدادی قرص استامینوفن واگزاز پام بود که ماموران فرودگاه از من نسخه آن را با مهر نظام پزشکی در خواست کردند . به همین دلیل آنها داروها را برای آزمایش بردند واین کل ماجرا بود که باعث شد در فرودگاه دوبی معطل شوم.

او بااظهار گلایه از چنین رفتاری عنوان کرد انتظار دارم دولت جمهوری اسلامی ایران در خصوص این گونه رفتارها با دولت امارات وسازمانهای حقوق بشر مکاتبه کرده و مراتب اعتراض خودرا اعلام کتد. دراین شرایط برای شبکه دوم تلویزیون ایران هم متاسفم که چنین خبر کذبی را بدون بررسی ،تحقیق وتایید روی آنتن رسانه ملی فرستاده است.

علیرضا رییسیان رییس کانون کار گردانان سینمای ایران نیز در واکنش به خبر کذب دستگیری مهرجویی گفت :در شرایط فعلی هر حرف حرکت ورفتاری به شکل دیگری تعبیر می شود .درهر جای دنیا اگر چنین سوئ تفاهمی برای یک فیلمساز مطرح اتفاق بیافتد همه در جهت رفع این مشکل برمی آیند .اما انگار در برخی از سایتها و روز نامه ها درج این سوئ تفاهم (که اصلا موضوع قابل بحثی نبوده )باعث افتخار آنها شده است .حتی با خوشحالی عنوان خبررا وارونه جلوه دادند و عنوان کردند که این کار گردان بازداشت شده است.

وی ادامه داد:این سوئ تفاهم ممکن است برای هر فرد عادی دیگری در فرودگاهی که شرایط خاصی دارد پیش بیاید و به عنوان یک شهروند ایرانی متاسفم که چنین برخوردی با تک مهره های شاخص سینمای ایران صورت می گیرد.

وحیده محمدی فر همسر داریوش مهرجویی نیز گفت :ایشان اصلا در فرود گاه باز داشت نشدند . فقط به دلیل ناراحتی کبدی شان تعدادی قر استامینوفن واگزاز پام همراه ایشان بود . به دلیل قوانین خاص در دوبی همراه داشتن قرصهای بدون نسخه تجویز پزشک ممنوع است . همین موضع باعث معطلی آقای مهرجویی در فرودگاه شد وایشان یک ثانیه هم دستگیر نشدند و در باز داشتگاه نبودند و این اخبار زاییده ذهن دیگران است .

وی ادامه داد: متاسفم که یک سوئ تفاهم باعث این همه حرف وحدیث شد و قتی انتشار این اخباررا به مهرجویی اطلاع دادم ایشان از این موضوع ناراحت شدند.

آذر منصوری: طرح اتهام انقلاب مخملی اسم مستعار کودتای مخملی است

متن کامل گفتگوی نوروز با آذر منصوری در مورد دادگاه‌های فرمایشی و پروژه اعتراف‌گیری:

- سابقه طرح این موضوع در کشور ما به چه زمانی بر می‌گردد؟
عنوان انقلاب‌های رنگین یا مخملین و یا براندازی نرم در دوران اصلاحات و با عنوان براندازی قانونی جعل شد که علیه طیفی از مخالفان مسالمت جوبکار گرفته شد و در نهایت علی رغم دوران طولانی بازداشت متهمین و صدور کیفر خواست های شدید و غلیظ علیه آنها عنوان براندازی کاملا از لیست سیاهه اتهامات آنها حذف شد .هم زمان با بالا گرفتن تب انقلاب های رنگی در کشور های آسیای میانه و قفقاز در سال‌های 82-85 نیز مدتی اتهام انقلاب مخملی از سوی نهادهای امنیتی برای مقابله با فعالان سیاسی و مدنی مطرح شد. تا انجا که هراس از بروز انقلاب مخملی در انتخابات نمایشی مجلس هفتم و هشتم هم طرح شد در واقع طرح این اتهام منحصر به دور دهم انتخابات ریاست جمهوری نمی‌شود.

- چرا مجددا این اتهام به اصلاح طلبان نسبت داده شده است؟
وقتی جریان حاکم نتواند اقدامات و رفتارهای خود را برای جامعه توجیه کند و در عین حال به شدت نگران از دست دادن ابزارهای قدرت در صورت انسجام مخالفان باشد از هر فعالیت و تحرک اجتماعی بیم‌ناک می‌شود و در جهت سرکوب آن بر می‌آید در چنین نگاهی طبعا قانون هیچ جایگاهی نخواهد داشت چرا که هر قانون منصفانه ای (که ما در چارچوب قانون اساسی کشورمان تا حدودی به آن دسترسی داریم)حق مخالفت و اعتراض را برای شهروندان به رسمیت می شناسد و حکومت نمی تواند با اقدامات سختگیرانه و سرکوبگرانه این حقوق را منتفی سازد. بر همین مبناست که می توان ادعا نمود تراشیدن اتهامات و اعمال رفتارهای فراقانونی برای برخورد با مخالفان و منتقدان اقدامی استبدادی است. در واقع طرح اتهام انقلاب مخملی اسم مستعار کودتای مخملی و سپردن لگام نهاد های سیاسی و قانونی به حزب پادگانی و باندهای نظامی است. اکنون هم همین اتفاق در کشور ما افتاده است. انتخاباتی برگزار شده که علی رغم مشارکت 85 درصدی مردم، نتیجه اعلام شده با خواست اکثریت مردم مطابقت ندارد و دیدیم که اعتراضات از 23 خرداد یعنی یک روز پس از انتخابات آغاز شد. آن ها خود بهتر از هر کسی می دانند با رای مردم چه کرده اند ما ضرب المثلی داریم که می گوید آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است، متاسفانه برهم زنندگان رای مردم آنچنان مهسور قدرت شده اند که مدام و یکی پس از دیگری اشتباهات فاحشی را مرتکب می شوند. دستگیری بسیاری از فعالان سیاسی حامی مهندس موسوی و کروبی درست یک روز پس از انتخابات اشتباهی بود که اتفاق افتاد و تا به امروز هم ادامه دارد. همان طور که برخورد پلیسی و امنیتی با معترضین اشتباه بود که موجب شهادت شمار زیادی از هموطنانمان شد .این اشتباه هم همچنان اد امه دارد .مردم معترض تنها پاسخی که در مقابل اعتراض خود گرفتند دستگیری و سانسور و قربانی شدن بوده است. از همین روست که با طرح اتهام انقلاب مخملی در واقع به دنبال محملی هستند تا اشباهات خود را به گردن دیگران بیاندازند. هیچ اقدامی هم برای جلب نظر و اعتماد معترضین صورت نگرفته است.

- آیا در کشور ما انقلاب مخملی ممکن هست؟
ببینید ساختار حقوقی نظام جمهوری اسلامی، ظرفیت های لازم اما غیر کافی را برای پر کردن شکاف دولت و ملت دارد؛ چنانچه از این ظرفیت ها بخوبی استفاده شود انقلاب مخملی در ایران محال است. به عبارت دیگر با استقرار نهادهای مدنی و برگزاری انتخابات آزاد سالم و قانونی که گردش و توزیع قدرت را ممکن می سازد عملا شکافی بین حاکمیت و مردم ایجاد نخواهد شد و در صورت تحقق این امر مشارکت مردم در سطوح خرد میانی و کلان سازمان پیدا می کند. هر اقدامی که این ظرفیت را محدود و مسدود کند خود بخود فاصله ها را زیاد می کند. با نگاهی به کشورهایی که این نوع انقلاب ها را تجربه کرده اندمی توان دریافت همین شرایط است که زمینه وقوع انقلاب مخملی یا رنگی را پدید می آورد. این مسئله هم در مورد انتخابات مصداق پیدا می کند و هم جامعه مدنی.

- با این توضیح اصلاح طلبان از اتهام انقلاب مخملی مبرا می‌شوند؟
دقیقا تلاش قاطبه اصلاح طلبان پر کردن همین شکاف ها بوده است. تقویت جامعه مدنی دفاع از مطبوعات آزاد و انتخابات رقابتی و سالم رفتارهایی است که اتفاقا فاصله ها را پر می کند و بر اعتماد و مشارکت عمومی می افزاید. با همین هدف بود که شعار ما مشارکت گسترده مردم در انتخابات بود. این اصلی است که در تمام دنیا در حال تبدیل شدن به یک قاعده است. هر حکومتی که بخواهد خلاف این موضوع عمل کند با تهدید ات مختلفی مواجه خواهد شد که یکی از آن ها انقلاب های رنگی است.

- در مقاله ای که به عنوان کیفر خواست منتشر شد، دادستان تهران به سند راهبردی جبهه مشارکت اشاره کرده بود و از آن به عنوان مصادیق اتهام براندازی و انقلابهای مخملی برعلیه حزب استفاده کرده بود.
ببینید به جملاتی از این سند اشاره کرده بودند که اتفاقا حزب را مبرا می کند. در جایی گفته شده بود که حزب تلاش می کند با مردمسالاری نظام را تقویت کند. خوب این مسئله چه ربطی به براندازی یا انقلاب مخملی دارد آیا این جمله در مخالفت با نظام است؟ یا در جایی دیگر گفته شده بود که ما تلاش می کنیم با شرکت در انتخابات حضور خود را در نهادهای دموکراتیک مثل مجلس شورای اسلامی، شوراها، ریاست جمهوری و خبرگان رهبری به قدرت برسیم. آیا از این جمله مخالفت با نظام برداشت می شود؟ این هدف هر حزبی است؛ حزبی که در انتخابات شرکت نکند یعنی باید بخش عمده ای از ظرفیت و کار کرد خود را کنار بگذارد.

- با این حساب به نظر شما در چه صورتی امکان انقلاب مخملی در ایران وجود دارد ؟
من عواملی را که موجب می شود در یک نظام هیچگاه انقلاب مخملی رخ ندهد را گفتم. از آن مقدمه جواب سوال شما کاملا روشن است. هر نگرشی که بدنبال فرمایشی کردن انتخابات در کشور باشد یک قدم فاصله مردم را از نظام بیشتر می کند، به همان ترتیبی که اگر با نهادهای مدنی برخورد غیر قانونی صورت گیرد این فاصله بیشتر خواهد شد، شما ببینید در کشورهایی که این نوع انقلاب ها را تجربه کردند چه اتفاقی افتاده است. متاسفانه باید بگویم این اقتدار گرایان هستند که برای حفظ حضور خود در قدرت دانسته یا نادانسته امروز در مقابل مردم قرار گرفته اند. اگر فاصله وجود ندارد چرا باید روز تحلیف اینچنین در اطراف بهارستان حکومت نظامی ایجاد کنند؟ من واقعا نمی دانم هدف این گروه چیست؟ چرا اینچنین تیشه برداشته اند و به ریشه این نظام و این کشور می زنند؟ این فاصله ها چگونه قرار است پر شود؟ تا کی قراراست به مردم دروغ بگویند؟ اعتماد از دست رفته است. شما ببینید، وقتی برای تبرئه خود حاضر می شوند اینچنین شخصیت های نظام را در دادگاه نمایشی بنشانند و مانند اسیران کربلا با آنان برخورد کنند، چگونه این دیوار فرو ریخته اعتماد قرار است تر میم شود؟ از این دست متاسفانه بعد از انتخابات به وفور اتفاق افتاده است، و اشتباه پشت اشتباه، که اقتدارگرایان مرتکب شده اند. نمی دانم این ها واقعا با هدف خدمت به نظام این کار ها را می کنند، یا کینه و دشمنی با این نظام است که باعث تداوم و تشدید این اشتباهات می شود؟ تمام این تلاشهای نا کام فقط برای توجیه کودتایی است که به نام انتخابات در کشور ما انجام گرفته است.

- ولی آنان می گویند اصلاح طلبان تحمل شکست را ندارند و اساسا می گویند طرح تقلب خود باعث اغتشاش می شود؟
اصلاح طلبان در چندین انتخابات تا کنون شکست خورده اند و یا به پیروزی دلخواه خود نرسیده اند، اما در هیچیک از آن انتخابات این اتفاقات نیفتاد، دلیلش هم روشن است چون نتیجه اعلام شده تقریبا مطابق خواست اکثریت مردم بود. اما این بار ما مشارکت 85 درصدی داشتیم؛ خیلی از کسانی که تاکنون رای نداده بودند در این انتخابات شرکت کردند، مسئله اینجاست که نتیجه اعلام شده با خواست اکثریت مردم همخوانی ندارد؛ و همین باعث شده که اعتراضات فروکش نکند؛ تقریبا همه کسانی رو هم که فکر می کردند در این تظاهرات نقش دارند بلافاصله دستگیر کردند، اما اعتراضات ادامه دارد و نه فقط کم نشده، بلکه بیشتر هم شده است. بارها هم مهندس موسوی و آقای کروبی در خواست برگزاری تجمع آرام داده اند، اما شما ببینید حتی در بهشت زهرا به پسر دوازده ساله هم رحم نمی شود. آیا اگر یک انتخابات دیگر در کشور برگزار می شد هزینه بیشتری برای نظام داشت یا این اتفاقاتی که در این مدت افتاده؟ این که می گویم واقعا این گروه دارند به نظام آسیب می رسانند از همین نکته هاست. به هر حال دو راه پیش روی محافظه کاران وجود دارد، یکی اینکه همچنان در مقابل مردم بایستد که بنظر من اینکار بر شاخه نشستن و بن بریدن است و دیگر اینکه سعی کنند این فاصله ها را پر کنند. با به گلوله بستن مردم و زندانی کردن کنشگران جامعه مدنی و منع فعالیت آنها و سانسور این اعتماد بدست نخواهد آمد.